سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :23
بازدید دیروز :98
کل بازدید :344914
تعداد کل یاد داشت ها : 173
آخرین بازدید : 103/2/9    ساعت : 12:44 ع
پیوندهای روزانه
حدیث
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!" onerror="this.style.display='none'"/>

ویرایش
امکانات دیگر
پخش زنده حرم
ابر برچسب ها


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]


01.jpg

02.jpg

03.jpg

04.jpg





      

05.jpg 

بعد از رحلت پیامبر، بر اثر شرایط خاصى که ایجاد شده بود، حضرت على(ع) مجبور شد به مدت 25 سال از صحنه اجتماع به طور خاصى کناره بگیرد و سکوت اختیار کند، آنحضرت در این مدت نه در جهادى شرکت کرد و نه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت، شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردى پرداخت.

این سکوت وگوشه گیرى طولانى براى شخصیتى که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگى براى مسلمانان به شمار مى‏رفت‏سهل وآسان نبود. روح بزرگى، چون حضرت على - علیه السلام مى‏خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.

فعالیتهاى امام - علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه مى‏شد:

1 - عبادت خدا، آن هم به صورتى که در شان شخصیتى مانند حضرت على - علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچیز مى‏دانست.

2 - تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیت‏شاگردانى مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام - علیه السلام به شمار مى‏رفت.

3 - پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه مى‏شدند وسؤالاتى مطرح مى‏کردند که پاسخگویى جز حضرت على - علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمى‏کردند. اگر این خلا به وسیله امام - علیه السلام پر نمى‏شد جامعه اسلامى دچار سرشکستگى شدیدى مى‏شد. وهنگامى که امام به کلیه سؤالات پاسخهاى روشن وقاطع مى‏داد انبساط وشکفتگى عظیمى در چهره خلفایى که بر جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید مى‏آمد.

4 - بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجید وحدیثى از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکى از امور حساس زندگى امام - علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتى مانند حضرت على - علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداورى به شمار مى‏رفت، بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقى مى‏ماند.

همین حوادث نوظهور ایجاب مى‏کرد که پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومى به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافى داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهاى نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبت‏بزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت على - علیه السلام در کسى نبود.

قسمتى از داوریهاى امام - علیه السلام واستفاده‏هاى ابتکارى وجالب وى از آیات در کتابهاى حدیث وتاریخ منعکس است. (1)

5 - هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى وپاره‏اى از مشکلات با بن بست روبرو مى‏شد، امام - علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه آنان بر مى‏داشت ومسیر کار را معین مى‏کرد. برخى از این مشاوره‏ها در نهج البلاغه ودرکتابهاى تاریخ نقل شده است.

6 - تربیت وپرورش گروهى که ضمیر پاک وروح آماده‏اى براى سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبرى وتصرف معنوى امام - علیه السلام بتوانند قله‏هاى کمالات معنوى را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمى‏توان دید با دیده دل وچشم باطنى ببینند.

7 - کار وکوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام - علیه السلام با دست‏خود باغ احداث مى‏کرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مى‏کرد.

اینها اصول کارها وفعالیتهاى چشمگیر امام علیه السلام در این ربع قرن بود. ولى باید باکمال تاسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگى امام - علیه السلام اهمیت‏شایانى نداده، خصوصیات وجزئیات زندگى حضرت على - علیه السلام را در این دوره درست ضبط نکرده‏اند. در حالى که آنان وقتى به زندگى فرمانروایان بنى امیه وبنى عباس وارد مى‏شوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مى‏گویند که چیزى را فروگذار نمى‏کنند.

آیا جاى تاسف نیست که خصوصیات زندگى بیست وپنج‏ساله امام - علیه السلام در هاله‏اى از ابهام باشد ولى تاریخ جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش ونوش فرزندان معاویه ومروان وخلفاى عباسى را با کمال دقت ضبط کنند واشعارى را که در این مجالس مى‏خواندند وسخنان لغوى را که میان خلفا ورامشگران رد وبدل مى‏شده ورازهایى را که در دل شب پرده از آنها فرو مى‏افتاده، به عنوان تاریخ اسلام، در کتابهاى خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگى آنها را تنظیم کرده‏اند، بلکه جزئیات زندگى حاشیه نشینان وکارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصیات زر وزیور ونحوه‏آرایش زنان ومعشوقه‏هاى آنان را نیز بیان کرده‏اند. ولى وقتى به شرح زندگى اولیاى خدا ومردان حق مى‏رسند، همانان که اگر جانبازى وفداکارى ایشان نبود هرگز این گروه بى لیاقت نمى‏توانستند زمام خلافت وسیادت را در ست‏بگیرند، گویى بر خامه آنان زنجیر بسته‏اند وهمچون رهگذرى شتابان مى‏خواهند این فصل از تاریخ را به سرعت‏به پایان برسانند.

نخستین برگ ورق مى‏خورد

نخستین برگ این فصل در لحظه‏اى ورق خورد که سرمبارک پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بر سینه امام - علیه السلام بود وروح او به ابدیت پیوست. حضرت على - علیه السلام جریان این واقعه را در یکى از خطبه‏هاى تاریخى خود (2) چنین شرح مى‏دهد:

یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که حافظان تاریخ زندگى او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظه‏اى از خدا وپیامبر او سرپیچى نکرده‏ام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار مى‏کردند وگام به عقب مى‏نهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالى که سرش بر سینه من بود وبر روى دست من جان از بدن او جدا شد ومن براى تبرک ست‏برچهره‏ام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یارى مى‏کردند. گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مى‏رفتندوهمهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مى‏خواندند مرتب به گوش مى‏رسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایسته‏تر نیست.

درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گروهى را در سکوت فرو برد وگروهى دیگر را به تلاشهاى مرموز ومخفیانه وا داشت.

پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نخستین واقعه‏اى که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود!او غوغایى در برابر خانه پیامبر برپا کرده بود وافرادى را که مى‏گفتند پیامبر فوت شده است تهدید مى‏کرد. هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مى‏کردند مؤثر نمى‏افتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مى‏برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه‏اى (3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!

هنگامى که حضرت على - علیه السلام مشغول غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شد وگروهى از اصحاب او را کمک مى‏کردند ودر انتظار پایان یافتن غسل وکفن بودند وخود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده مى‏کردند جنجال سقیفه بنى ساعده به جهت انتخاب جانشین براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم برپا شد. رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتى ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایى چنین انجمنى آگاه شدند جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را که براى غسل آماده مى‏شد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهاى لفظى واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج راى به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالى که احدى از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند. (4)

در این گیر و دار که امام‏علیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشت‏به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت على - علیه السلام را زد وبه گفت: دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت‏برنمى خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مى‏پذیرند. ولى حضرت على - علیه السلام سخن ابوسفیان را با بى اهمیتى تلقى کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود: من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هستم.

همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت على - علیه السلام خواست که دست‏برادر زاده خود را به عنوان بیعت‏بفشارد، ولى آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.

چیزى نگذشت که صداى تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت على - علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت: نگفتم که دیگران در اخذ بیعت‏بر تو سبقت مى‏جویند؟ نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولى تو حاضر نشدى ودیگران بر تو سبقت جستند.

آیا پیشنهاد عباس وابوسفیان واقع بینانه بود؟

چنانکه حضرت على - علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس مى‏شد وبلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏گروهى از شخصیتها را براى بیعت دعوت مى‏کرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم مى‏خورد ویا اساسا تشکیل نمى‏شد. زیرا دیگران هرگز جرات نمى‏کردند که مسئله مهم خلافت اسلامى را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب کنند.

با این حال، پیشنهاد عمومى پیامبر وبیعت‏خصوصى چند نفر از شخصیتها با حضرت على - علیه السلام دور از واقع بینى بود و تاریخ در باره این بیعت همان داورى را مى‏کرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است. زیرا زمامدارى حضرت على - علیه السلام از دو حال خالى نبود: یا امام - علیه السلام ولى منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود. در صورت نخست، نیازى به بیعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وکاندیدا ساختن خود براى اشغال این منصب یک نوع بى اعتنایى به تعیین الهى شمرده مى‏شد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج مى‏ساخت ودر مسیر یک مقام انتخابى قرار مى‏داد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقت‏بین براى حفظ مقام وموقعیت‏خود به تحریف حقیقت دست نمى‏زند وسرپوشى روى واقعیت نمى‏گذارد، چه رسد به امام معصوم. در فرض دوم، انتخاب حضرت على - علیه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مى‏گرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمى ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت: «کانت‏بیعة ابی بکر فلتة وقى الله شرها». (5) یعنى انتخاب ابوبکر براى زمامدارى کارى عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.

از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگى وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود.

وى وارد خانه‏حضرت على - علیه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:

فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیله‏هاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.

امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد. (6)

ولى حضرت على - علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود: «تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم‏».

طبرى مى‏نویسد:

على او را ملامت کردوگفت: تو جز فتنه وآشوب هدف دیگرى ندارى. تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصیحت وپند وسواره وپیاده تو نیازى نیست. (7)

ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خوبى دریافت ودر باره آن چنین ارزیابى کرد:

طوفانى مى‏بینم که جز خون چیز دیگرى نمى‏تواند آن را خاموش سازد. (8)

ابوسفیان در ارزیابى خود بسیار صائب بود واگر فداکارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزى نمى‏توانست فرو نشاند.

گروه کینه توز

بسیارى از قبایل عرب جاهلى به انتقامجویى وکینه توزى مشهور ومعروف بودند واگر در تاریخ عرب جاهلى مى‏خوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهاى بزرگى را به دنبال داشته است‏به این جهت‏بوده است که هیچ گاه از فکر انتقام بیرون نمى‏آمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست کشیدند وتولدى دوباره یافتند، اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملا ریشه کن شده، اثرى از آنها در زوایاى روح آنان باقى نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویى پس از اسلام نیز کم وبیش به چشم مى‏خورد.

بى جهت نیست که حباب بن منذر، مرد نیرومند انصار وطرفدار انتقال خلافت‏به جبهه انصار، در انجمن سقیفه رو به خلیفه دوم کرد وگفت:

ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نیستیم وبر این کار حسد نمى‏ورزیم، ولى از آن مى‏ترسیم که زمام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معرکه‏هاى جنگ وبراى محو شرک وگسترش اسلام کشته‏ایم; زیرا بستگان مهاجران به وسیله فرزندان انصار وجوانان ما کشته شده‏اند. چنانچه همین افراد در راس کار قرار گیرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.

ابن ابى الحدید مى‏نویسد:

من در سال 610 هجرى کتاب «سقیفه‏» تالیف احمد بن عبد العزیز جوهرى را نزد ابن ابى زید نقیب بصره مى‏خواندم. هنگامى که بحث‏به سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینى حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن مى‏ترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنى امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.

سپس استادم مطلب دیگرى را نیز یاد آورى کرد وگفت:

آنچه را که حباب پیش بینى مى‏کرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از انتقامجویى وکینه توزى برخى از اعراب نسبت‏به خاندان خود مى‏ترسید، زیرا مى‏دانست که خون بسیارى از بستگان ایشان در معرکه‏هاى جهاد به وسیله جوانان بنى هاشم ریخته شده است ومى‏دانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالت‏برانگیزد. از این جهت، مرتبا در باره على سفارش مى‏کرد واو را وصى وزمامدار امت معرفى مى‏نمود تا بر اثر موقعیت ومقامى که خاندان رسالت‏خواهند داشت‏خون على وخون اهل بیت وى مصون بماند. . . اما چه مى‏توان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت وکار در دست دیگران قرار گرفت ونظر پیامبر جامه عمل به خود نپوشید وآنچه نباید بشود شد وچه خونهاى پاکى که از خاندان او ریختند. (9)

گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست، زیرا به عقیده ما، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا حضرت على - علیه السلام را به پیشوایى امت نصب وتعیین کرد وعلت انتخاب حضرت على - علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگى حضرت على - علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتى را براى او فراهم ساخت; اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است. اگر زمام امور در ست‏خاندان حضرت على - علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام - علیه السلام به وسیله جلادان بنى امیه وبنى عباس رخ نمى‏داد وخون پاک خاندان رسالت‏به دست‏یک مشت مسلمان نما ریخته نمى‏شد.

سکوت پر معنى

جاى گفت وگو نیست که رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم جامعه اسلامى وخاندان رسالت را با بحران عجیبى روبرو ساخت وهرلحظه بیم آن مى‏رفت که آتش جنگ داخلى میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروایى شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامى به انحلال گراید وقبایل عرب تازه مسلمان به عصر جاهلیت وبت پرستى بازگردند.

نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنیادى بود که هنوز ریشه‏هاى آن در دلها رسوخ نکرده واکثریت قابل ملاحظه‏اى از مردم آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند.

هنوز حضرت على - علیه السلام وبسیارى از یاران با وفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، از تغسیل وتدفین پیامبر فارغ نشده بودند که دو گروه از اصحاب مدعى خلافت‏شدند وجار وجنجال بسیارى به راه انداختند. این دو گروه عبارت بودند از:

1 - انصار، به ویژه تیره خزرج، که پیش از مهاجران در محلى به نام سقیفه بنى ساعده دور هم گرد آمدند وتصمیم گرفتند که زمام کار را به سعد بن عباده رئیس خزرجیان بسپارند واو را جانشین پیامبر سازند. ولى چون در میان تیره‏هاى انصار وحدت کلمه نبود وهنوز کینه‏هاى دیرینه میان قبایل انصار، مخصوصا تیره‏هاى اوس وخزرج، به کلى فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلى روبرو شد واوسیان با پیشوایى سعد که از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در این راه یارى نکردند بلکه ابراز تمایل کردند که زمام کار را فردى از مهاجران به ست‏بگیرد.

2 - مهاجران ودرراس آنان ابوبکر وهمفکران او. این گروه، با اینکه در انجمن سقیفه در اقلیت کامل بودند، ولى به علتى که اشاره شد توانستند آرایى براى ابوبکر گرد آورند وسرانجام پیروزمندانه از انجمن سقیفه بیرون آیند ودر نیمه راه تا مسجد نیز آراء وطرفدارانى پیدا کنند وابوبکر، به عنوان خلیفه پیامبر، بر منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم قرار گیرد ومردم را براى بیعت واطاعت دعوت کند.

جناح سوم ومسئله خلافت

در برابر آن دو جناح، جناح سومى وجود داشت که از قدرت روحى ومعنوى بزرگى برخوردار بود. این جناح تشکیل مى‏شد از شخص امیر مؤمنان‏علیه السلام ورجال بنى هاشم وتعدادى از پیروان راستین اسلام که خلافت را مخصوص حضرت على - علیه السلام مى‏دانستند واو را از هر جهت‏براى زمامدارى ورهبرى شایسته تر از دیگران مى‏دیدند.

آنان با دیدگان خود مشاهده مى‏کردند که هنوز مراسم تدفین جسد مطهر پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم به پایان نرسیده بود که دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پیامبر به جنگ وستیز برخاستند.

این جناح براى اینکه مخالفت‏خود را به سمع مهاجرین وانصار بلکه همه مسلمانان برسانند واعلام کنند که انتخاب ابوبکر غیر قانونى ومخالف تنصیص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ومباین اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا - علیها السلام - متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمى‏شدند. ولى این تحصن سرانجام در هم شکست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامى پیامبر را ترک گویند وبه مسجد بروند.

در آن وضعیت وظیفه جناح سوم بسیار سنگین بود. به ویژه امام - علیه السلام که با دیدگان خود مشاهده مى‏کرد خلافت ورهبرى اسلامى از محور خود خارج مى‏شود وبه دنبال آن امور بسیارى از محور خود خارج خواهد شد. از این رو، امام - علیه السلام تشخیص داد که ساکت ماندن وهیچ نگفتن یک نوع صحه بر این کار نارواست که داشت‏شکل قانونى به خود مى‏گرفت وسکوت شخصیتى مانند امام - علیه السلام ممکن بود براى مردم آن روز ومردمان آینده نشانه حقانیت مدعى خلافت تلقى شود. پس مهر خاموشى را شکست وبه نخستین وظیفه خود که یاد آورى حقیقت از طریق ایراد خطبه بود عمل کرد ودر مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، که به اجبار از او بیعت‏خواستند، رو به گروه مهاجر کرد وگفت:

اى گروه مهاجر، حکومتى را که حضرت محمدصلى الله علیه و آله و سلم اساس آن را پى ریزى کرد از دودمان او خارج نسازید ووارد خانه‏هاى خود نکنید. به خدا سوگند، خاندان پیامبر به این کار سزاوارترند، زیرا در میان آنان کسى است که به مفاهیم قرآن وفروع واصول دین احاطه کامل دارد وبه سنتهاى پیامبر آشناست وجامعه اسلامى را به خوبى مى‏تواند اداره کند وجلو مفاسد را بگیرد وغنایم را عادلانه قسمت کند. با وجود چنین فردى نوبت‏به دیگران نمى‏رسد. مبادا از هوى وهوس پیروى کنید که از راه خدا گمراه واز حقیقت دور مى‏شوید. (10)

امام - علیه السلام براى اثبات شایستگى خویش به خلافت، در این بیان، بر علم وسیع خود به کتاب آسمانى وسنتهاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وقدرت روحى خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تکیه کرده است، واگر به پیوند خویشاوندى با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز اشاره داشته یک نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است که به انتساب خود به پیامبر تکیه مى‏کردند.

طبق روایات شیعه امیر مؤمنان - علیه السلام با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبکر حاضر شده، شایستگى خود را براى خلافت، همچون بیان پیشین از طریق علم به کتاب وسنت وسبقت در اسلام بر دیگران وپایدارى در راه جهاد وفصاحت در بیان وشهامت وشجاعت روحى احتجاج کرد;چنانکه فرمود:

من در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم. من وصى ووزیر وگنجینه اسرار ومخزن علوم او هستم. منم صدیق اکبر وفاروق اعظم. من نخستین فردى هستم که به او ایمان آورده او را در این راه تصدیق کرده‏ام. من استوارترین شمادر جهاد با مشرکان، اعلم شما به کتاب وسنت پیامبر، آگاهترین شما بر فروع واصول دین، وفصیحترین شما در سخن گفتن وقویترین واستوارترین شمادر برابر ناملایمات هستم. چرا در این میراث با من به نزاع برخاستید؟ (11)

امیر مؤمنان - علیه السلام در یکى دیگر از خطبه‏هاى خود، خلافت را از آن کسى مى‏داند که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت وداناترین آنها به دستورات الهى باشد; چنانکه مى‏فرماید:

اى مردم، شایسته ترین افراد براى حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور وداناترین آنها به دستورات الهى است. اگر فردى که در او این شرایط جمع نیست‏به فکر خلافت افتاد از او مى‏خواهند که به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد کشته مى‏شود. (12)

این نه تنها منطق حضرت على - علیه السلام است‏بلکه برخى از مخالفان او نیز که گاه با وجدان بیدار سخن مى‏گفتند به شایستگى حضرت على - علیه السلام براى خلافت اعتراف مى‏کردند واذعان داشتند که با مقدم داشتن دیگرى بر او حق بزرگى را پایمال کرده‏اند.

هنگامى که ابوعبیده جراح از امتناع حضرت على - علیه السلام از بیعت‏با ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد وگفت:

زمامدارى را به ابوبکر واگذار که اگر زنده ماندى واز عمر طولانى برخوردار شدى تو نسبت‏به زمامدارى از همه شایسته تر هستى، زیرا ملکات فاضله وایمان نیرومند وعلم وسیع ودرک وواقع بینى وپیشگامى در اسلام وپیوند خویشاوندى ودامادى تو سبت‏به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بر همه محرز است. (13)

امیر مؤمنان - علیه السلام در بازستاندن حق خویش تنها به اندرز وتذکر اکتفا نکرد، بلکه بنا به نوشته بسیارى از تاریخنویسان در برخى از شبها همراه دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ونور دیدگان خود حسنین - علیهما السلام - با سران انصار ملاقات کرد تا خلافت را به مسیر واقعى خود باز گرداند. ولى متاسفانه از آنان پاسخ مساعدى دریافت نکرد، چه عذر مى‏آوردند که اگر حضرت على پیش از دیگران به فکر خلافت افتاده، از ما تقاضاى بیعت مى‏کرد ما هرگز او را رها نکرده، با دیگرى بیعت نمى‏کردیم.

امیر مؤمنان در پاسخ آنان مى‏گفت: آیا صحیح بود که من جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در گوشه خانه ترک کنم وبه فکر خلافت واخذ بیعت‏باشم؟ دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در تایید سخنان حضرت على - علیه السلام مى‏فرمود: على به وظیفه خود از دیگران آشناتر است. حساب این گروه که على را از حق خویش بازداشته‏اند با خداست. (14)

این نخستین کار امام - علیه السلام در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طریق تذکر واستمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولى، به شهادت تاریخ، امام - علیه السلام از این راه نتیجه اى نگرفت وحق او پایمال شد. اکنون باید پرسید که در چنان موقعیت‏خطیر ووضع حساس، وظیفه امام چه بود. آیا وظیفه او تنها نظاره کردن وساکت ماندن بود یا قیام ونهضت؟

براى امام علیه السلام بیش از یک راه وجود نداشت

اندرز ویاد آوریهاى امیر مؤمنان - علیه السلام در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ودر حضور گروهى از مهاجرین وانصار، حقیقت را روشن ساخت وحجت را بر همه‏مسلمانان تمام کرد. اما خلیفه وهمفکران او بر قبضه کردن دستگاه خلافت اصرار ورزیدند ودر صدد گسترش قدرت خویش بر آمدند. گذشت زمان نه تنها به سود امام - علیه السلام نبود، بلکه بیش از پیش پایه‏هاى خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر مى‏ساخت ومردم به تدریج وجود چنین حکومتى را به رسمیت‏شناخته، کم کم به آن خو مى‏گرفتند.

در این وضعیت‏حساس، که گذشت هر لحظه اى به زیان خاندان رسالت وبه نفع حکومت قت‏بود، تکلیف شخصیتى مانند حضرت على - علیه السلام چه بود؟در برابر امام - علیه السلام دو راه بیش وجود نداشت: یا باید به کمک رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپیروان راستین خویش بپا خیزد وحق از دست رفته را باز ستاند، یا اینکه سکوت کند واز کلیه امور اجتماعى کنار برود ودر حد امکان به وظایف فردى واخلاقى خود بپردازد.

علائم وقرائن گواهى - چنانکه ذیلا خواهد آمد - مى‏دهند که نهضت امام - علیه السلام در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعه نوبنیاد اسلامى نبود. لذا پیمودن راه دوم براى حضرت على - علیه السلام متعین ولازم بود.





      

01.jpg

mile.gif (331 bytes)

02.jpg

03.jpg

06.jpg

07.jpg

08.jpg

04.jpg





      
<      1   2